به گزارش شهرآرانیوز؛ ویل دورانت، فیلسوف و تاریخ نگاری که آثارش در ایران همیشه با استقبال رو به رو شده است؛ از «تاریخ فلسفه» و «لذات فلسفه» با ترجمه درخشان عباس زریاب خویی که سال ۱۳۵۴ ترجمه کرد تا «درباره معنی زندگی» که آخرین اثر منتشر شده او به فارسی است، اما مهمترین اثر او را «تاریخ تمدن» میدانند، اثری ۱۱ جلدی (در ایران در ۱۳ جلد ترجمه شده است) که با همکاری همسرش آریل دورانت نوشته است.
این مجموعه با بررسی و پژوهش تمدن در مشرق زمین با عنوان «مشرق زمین، گاهواره تمدن» آغاز شده و تا دوره ناپلئون پیش میآید که عناوین هر جلد چنین است: «یونان باستان»، «قیصر و مسیح»، «عصر ایمان»، «رنسانس»، «اصلاح دین»، «آغاز عصر خرد»، «عصر لویی چهاردهم»، «عصر ولتر»، «روسو و انقلاب» و «عصر ناپلئون». ویل دورانت برای نگارش این اثر سترگ به جغرافیاهای مختلف و مرتبط با موضوع در حال پژوهشش سفر میکرد.
در بسیاری از این سفرها همسرش نیز همراهش بود، اما ویل دورانت که سال ۱۹۴۸ یا ۱۳۲۷ به ایران سفر کرده بود تا جلوههای تاریخی و تمدنی بازمانده از قرون گذشته را از نزدیک ببیند، تنها بود. همین امر باعث شد ابراز دلتنگی و شرح کوتاهی از سفرش را با نامههایی از راه بسیار دور، که از مشرق به مغرب زمین میفرستاد، به عرض آریلِ عزیزش برساند. این نامهها در کتاب «دو زندگی نامه، سرگذشت و روزگار مؤلفان» که هرمز عبداللهی آن را به فارسی برگردانده، آمده است و مرور بخشی از آن که شرح سفر این تاریخ نگار اعظم به ایران است، خالی از لطف نیست.
او در نخستین نامه به همسرش (به تاریخ ۲۲/۴/۱۹۴۸) ماجرای ورود به ایران و استقبالی محترمانه را چنین شرح میدهد: «هیئت نمایندگی محققان ایرانی برای استقبالم به فرودگاه آمدند و مرا در عرض چند دقیقه از تشریفات گمرک گذرنامه و دیگر کارهای پرمشقت خلاص کردند. دکتر عیسی صدیق، سرپرست هیئت نمایندگی، مردی محترم است. یک نگاه به موهای سپید او کافی بود تا همه کارکنان فرودگاه با عجله گذرنامه ام را به خودم برگردانند و اجازه دهند چمدان هایم بدون بازبینی رد شود. [..]در اینجا هر کس هر کاری از دستش برآید انجام میدهد تا همه چیز را برایم دلپذیر کنند.»
در نامه دوم در تاریخ (۲۴/۴/۱۹۴۸) ضمن عذرخواهی از همسرش برای افتادن وقفه در نوشتن نامه، از چیزهایی که دیده ابراز شگفتی میکند: «مرا ببخش که گذاشتم دو روز بگذرد بی آنکه به تو نامهای بنویسم. این دو روزه همه اش از این موزه به آن موزه دویده ام و از دیدن مجموعه غنی هنرهای تزیینی زیبا و باور نکردنی آنها غرق حیرت و شگفتی شده ام.»
نامه سوم (در تاریخ ۲۸/۴/۱۹۴۸) را از اصفهان میفرستد و دریغ میخورد که چرا آریل در مشاهده بناهای چهارصدساله و زیبایی خیره کننده همراهش نیست: «ای کاش تو هم با من بودی تا از زیبایی خیره کننده بناهایی که چهارصد سال پیش در زمانی ساخته شد که اصفهان پایتخت ایران بود، شگفت زده و حیران میشدی. چیزی از آن ثروت و مکنت قدیمی به صورت دلکشترین خیابانی که در شرق میانه دیده ام بجا مانده و آن چهارباغ است - خیابانی وسیع که حدود پنج کیلومتر طول دارد با دو جاده [خیابان]آسفالت و دو جاده [گذرگاه]شوسه- یکی برای دوچرخهها (که اینجا فراوان به چشم میخورد) یکی هم برای تفرج کنندگان. فرسنگها بازار و مغازههای کوچک که در آنها بزرگ و کوچک در صنایع دستی قدیمی کار میکنند و دستاوردها یشان را عرضه میدارند...» او در ادامه همین نامه به تحسین کاشی کاری مساجد و منارهها و گذرگاهها میپردازد و مسجد شاه (مسجد امام فعلی) را شاهکار آنجا میداند.
او در ادامه همین نامه مفصل، ماجرای رفتنش به شیراز را میگوید که ترکیب کمی خساست به خرج دادن و نابلدی توریستی در کشوری غریبه در خاورمیانه باعث میشود زجر بسیار بکشد: «بگذار ماجراهای بعد از دیدار از اصفهان را برایت بازگو کنم.
گفته بودم که قرار است به جای اینکه با سواری دربست (که کرایه اش ۳۵۰۰ ریال یا ۵۲ دلار و ۵۰ سنت بود) به شیراز (در فاصله ۴۵۰ کیلومتری) بروم با اتوبوس میروم (که کرایه اش ۱۸۵ ریال یا ۲ دلار و ۷۰ سنت میشد). هیچ هواپیمایی در دسترس نبود. بالاخره با اتوبوس سفر کردم، اما تقریباً نیمه جان شدم. وقتی اتوبوس به اصفهان رسید پر از مسافرِ شیراز بود، به جز چهار صندلی در قسمت عقب که درست روی تایرهای ماشین قرار داشت جا نبود. ناچار یکی از آن صندلیهای عقب را انتخاب کردم.
هر چند میدانستم جاده ناهموار است و پر از دست اندازهای هولناک. وقتی سرانجام پس از سفر سرگیجه آور در بیابانها و کوهستان ها، ساعت ۴ بعدازظهر ستونهای شکوهمند تخت جمشید در منظر نگاهمان قرار گرفت، حالم خوب شد.»
او در ادامه از شکوه تخت جمشید و صفای آرامگاه حافظ و سعدی مینویسد و شعری از سعدی که در طاق آرامگاه نوشته شده، ضمیمه نامه میکند.